برای چندمین بار

 

مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که «تو»یی
بر نیاید دگر آواز از «من»!


ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میلِ دلِ دوست
بپذیریم به جان؛
هر چه جز میل دل او٬
                      بسپاریم به باد!


آه!
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک٬
خنده میزد «شیرین»؛
تیشه می زد «فرهاد»!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد: افسوس٬
نه توان کرد ز بی دردیِ «شیرین» فریاد.


کار «شیرین» به جهان شور برانگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!

کار فرهاد٬ برآوردن میلِ دلِ دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.


رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین٬
بی نهایت زیباست:
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست:
جان٬ چراغان کنی از عشقِ کسی
به امیدش ببری رنج بسی.
تب و تابی بُودت هر نفسی.
به وصالی برسی یا نرسی!

سینه بی عشق مباد!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
محسن جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.eyewitness.blogsky.com

هنوز جا داره
بازم بگو
درسته که
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسیرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
و من این غزلو خیلی دوست دارم
ولی
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

شادی یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ

همیشه قشنگه!

ندا سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ق.ظ http://28111360.persianblog.com

دوس داشتم مثل همیشه خیلی خیلی:)

پرواز پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ

زیبا و زیبا و زیبا....

علی پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.aliweblog.com

کلی قشنگ بود:)
در ضمن تولدتم کلی مبارک!

مریم چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ق.ظ http://marmary.blogsky.com

خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هر که شود عاشقشان...

فقط دو مطلب آخرتو خوندم ولی اینقدر حال کردم که اگه اجازه بدی میخوام لینکتو بذارم تو وبم من اینکارو می کنم اما اگه دوست نداشتی بگو که برش دارم...
شادزی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد