اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد        که نی عاشق نمی یابد٬ که نی دل خسته کم دارد

مرا گوید: «چرا چشمت رقیب روی من باشد؟»         بدان در پیش خورشیدش همی دارم که نم دارد

اگر مشهور شد شـورم٬ خــدا  داند که معذورم          کاسیر حُکم آن عشقم که صد طبل و عَلَم دارم

مـرا  یــار  شکر ناکم   اگـر بنشـانـد  بر خـاکم            چرا غم دارد آن مفلس؟ که یار محتشم دارد

خُنُک جانی که از خوابش به مالِشها بر انگیزد           بدان مالِش   بود شادان  و آن را  مغتنم دارد

طبیبی چون دهد تلخش٬ بنوشد تلخ او را خوش        طبیبان را  نمی شاید که  عاقل  متهم دارد

خمش کن٬ کاندرین دریا٬ نشاید نعره و غوغا             که غواص آن کسی باشد که او امساک دم دارد

نظرات 1 + ارسال نظر
گلی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:43 ق.ظ http://snowyman.com

همیشه کلی از این جور غزل ها خوشم میومده ، مخصوصا اگه از حافظ باشه
پ.ن: هر کاری کردم تو وبلاگ خودم نتونستم login کنم که جواب بدم D:
دیروز به پایان رسید :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد