اگر بتوانی مرکز ِ تندباد ِ وحشی ِ عشق باشی٬

زندگی ات می بالد و می شکفد.

این مرکز٬

هر چه بیشتر با چالشهای گوناگون ژرفا بیابد٬

هر چه بیشتر ریشه هایش را در خاک گسترش دهد٬

دیگر هیچ بادی تو را نخواهد لرزاند

و هیچ بحرانی تو را از پا در نخواهد آورد

و در همه مصایب و سختی ها٬

انسجام تو حفظ خواهد شد.

آنگاه شاکر عشق خواهی بود٬

زیرا این عشق بوده که

انسجام شخصیت تو را حفظ کرده است.

آنگاه برج خویش را بر فراز عشق بنا خواهی کرد٬

لطیف خواهی شد.

اگر به مرتبه ای برسی که عشق بورزی

و خاطرت از جفای روزگاران آزرده نشود

و رنجش را در طریقت عشق٬ کافری بدانی٬

بدان    که به مرتبه لطافت رسیده ای.

خدا چنان لطیف است که

هیچ خشونتی او را آزرده نمی سازد.

این خاصیت لطافت است.

مثل هوا.    اگر هوا را با چوب بزنی٬

یا بر آن خنجر بکشی٬

به هیچ وجه زخمی بر نمی دارد.

در مرتبهء لطافت٬ اندام تو٬ ذهن تو٬ روح تو٬

شیوهء گفتار و رفتار تو٬ حرکات تو٬ همه و همه

زیبا و با وقار می شود.

آنها همه با هم هماهنگ می شوند تا از وجود تو یک سمفونی بسازند.

سمفونی ِ زیبایی و خوبی و پاکی.

اما اگر عشق به دورت نپیچد و تو را فرا نگیرد٬

چاره ای نمی ماند جز آنکه در ظلمت ملال٬

به حال زار خویش بگریی.

هیچگاه از مخاطرات عشق حذر مکن.