" از این سوی افق تا آن سوی افق، نور ماه تمام آسمون رو پر کرده...
اون اندازه ای که نور می تونه اتاقتو پر کنه بستگی به اندازه پنجره اتاقت داره."
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبوَد شاید
در عقل نمی گنجد در وهم نمی آید کز تخم بنی آدم فرزندِ پری زاید
چندان دلِ مشتاقان بربود لبِ لعلت کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید
هر کس سرِ سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید
حقا که مرا دنیا بی دوست نمی باید با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی تا خونِ دلِ مجنون از دیده نپالاید
گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد من مستم از این معنی هشیار سری باید
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک گَـرَم تو دوسـتـی از دشمـنان نـدارم بـاک
مـرا امـیـد وصـال تـو زنــده مـی دارد و گر نه هر دمم از هجرتـست بیـم هـلاک
نفـس نفـس اگر از باد بشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
اگر تو زخم زنی بِه که دیگری مرهم و گـر تـو زهر دهـی بـه کـه دیـگری تریاک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند بـقدر دانـش خـود هـر کـسی کند ادراک