دلام تنگ و دلام خون شبام سخت و شبام سرد درون سینهام درد درون خانهام هیچ درون خانه خالی است درون خانه درد است درون خانه رنج است شبام سرد و سیاه است
دلام تلخ و دلام تلخ درون تلخ پرشراره درون دل پر ز آتش درون سینه خاکستر شب بی کسی شب تنهایی و رنج شب خارها در گلو خستن شب اندوه بیپایان شب درد همه عالم شب زجر و شب زجر شب خونین دلی شب دیوارها شب خفاشها شب همدم شدن با یادهای رفته شب حسرت، شب آه شب تلخ و سیاه باز است در راه
دیوارها، وای دیوارها نزدیک و نزدیک تر تا فشرده و مرده گردد در میان این دیوارها روح خستهای بیجان روح دردمندی تنها
شب سیاه و بی سپیده شب مانا، شب تلخ بی مهتاب، بی ستاره بی نسیم، بی سرود نیست دیگر آوای رهگذری خسته که زمزمه دارد زیرلب ترانهای از عشق نامی از یار دلبسته نمی شکند سکوت شب حتی با آوای سیرسیرکی که بخواند جفت خویش نیست نسیمی که بپیچد در پیکر بید برهم زند بستر مهتاب خفته در زلال ساکن برکه
مرده است امشب گم گشته است دیری شهر آرزوها، امیدها شهر آوازهای شاد شهر شعر و سرود شهر رقص و آهنگ شهر عشق و مستی شهر شور و زندهگی شهر گمگشتهی بودن شهر لبخندها شهر ستارهها شهر نور و روشنا
باز میآید از راه شب تلخ و زهرآگین باز بارد رنج و درد بر این تنهای اندوهگین دیوارهای نزدیک سایههای شوم رنج سایههای خاطرات شاد سایههایی هولناک سایهها و سایهها دردها و زجرها وای که میرسد از راه این شب سیاه و تباه گسترده تا ابد مانا و ماننده شب! باز هم شب!
از کجا داری میگی؟؟؟؟ اینجا جز خوبی و خوشی و زیبایی هیچی دیگه نیست!!! نه شب می بینم... نه رنج میبینم... نه هیچ چیه بد دیگه... تو سرزمین ما فقط زیباییه...... دین ما « ما رأیت الا جمیلا» ه... اینجا همه چیز زیباست...
چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی کی زهر زَهره دارد تا انگبین نباشد
سلام یکی بو د ....
دلام تنگ و دلام خون
شبام سخت و شبام سرد
درون سینهام درد
درون خانهام هیچ
درون خانه خالی است
درون خانه درد است
درون خانه رنج است
شبام سرد و سیاه است
دلام تلخ و دلام تلخ
درون تلخ پرشراره
درون دل پر ز آتش
درون سینه خاکستر
شب بی کسی
شب تنهایی و رنج
شب خارها در گلو خستن
شب اندوه بیپایان
شب درد همه عالم
شب زجر و شب زجر
شب خونین دلی
شب دیوارها
شب خفاشها
شب همدم شدن
با یادهای رفته
شب حسرت، شب آه
شب تلخ و سیاه
باز است در راه
دیوارها، وای دیوارها
نزدیک و نزدیک تر
تا فشرده و مرده گردد
در میان این دیوارها
روح خستهای بیجان
روح دردمندی تنها
شب سیاه و بی سپیده
شب مانا، شب تلخ
بی مهتاب، بی ستاره
بی نسیم، بی سرود
نیست دیگر
آوای رهگذری خسته
که زمزمه دارد زیرلب
ترانهای از عشق
نامی از یار دلبسته
نمی شکند سکوت شب
حتی با آوای سیرسیرکی
که بخواند جفت خویش
نیست نسیمی
که بپیچد در پیکر بید
برهم زند بستر مهتاب
خفته در زلال ساکن برکه
مرده است امشب
گم گشته است دیری
شهر آرزوها، امیدها
شهر آوازهای شاد
شهر شعر و سرود
شهر رقص و آهنگ
شهر عشق و مستی
شهر شور و زندهگی
شهر گمگشتهی بودن
شهر لبخندها
شهر ستارهها
شهر نور و روشنا
باز میآید از راه
شب تلخ و زهرآگین
باز بارد رنج و درد
بر این تنهای اندوهگین
دیوارهای نزدیک
سایههای شوم رنج
سایههای خاطرات شاد
سایههایی هولناک
سایهها و سایهها
دردها و زجرها
وای که میرسد از راه
این شب سیاه و تباه
گسترده تا ابد
مانا و ماننده
شب! باز هم شب!
از کجا داری میگی؟؟؟؟ اینجا جز خوبی و خوشی و زیبایی هیچی دیگه نیست!!!
نه شب می بینم... نه رنج میبینم... نه هیچ چیه بد دیگه...
تو سرزمین ما فقط زیباییه......
دین ما « ما رأیت الا جمیلا» ه...
اینجا همه چیز زیباست...
چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی
کی زهر زَهره دارد تا انگبین نباشد
یا حسین
یا حسین
ya hossein.....
یا حسین
و چنین گفتند یا حسین و فراموش کردند...
...
سلام یاحسین این چه شورش است که در خلق عالم است؟
سلام.
سلام سلام
یا حسین ؟!
منم این واقعه رو به همه حسینی هاش تسلیت میگم
هان...؟