-
حاضر غایب
جمعه 22 دیماه سال 1385 11:13
سلام من چند وقته که آپدیت نکرده به خاطر نرسیدن یا حوصله نداشتن یا این قرطی بازی ها نبوده... الان دوباره آماده ام که آپدیت کنم... ولی نمی دونم که اصلا کسی دیگه میاد اینجا یا نه... یه حاضر غایب بکنم؟؟؟
-
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 00:22
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 12:41
بی تــو جـانــا قـرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 14:32
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که گردابی مرا ناگاه برباید چو کشتیم بر اندازد میان قُلزُم پر خون زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون نهنگی هم بر آرد سر ٬ خورد آن آب دریا را چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون چو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1385 23:46
یا علی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 11:50
گفتی مرا که: «چونی؟» در روی ما نظر کن گفتی: «خوشی تو بی ما» زین طعنها گذر کن گفتی مـرا به خنـده : « خوش باد روزگارت» کـس بی تـو خـوش نباشد ٬ رو قصـهء دگـر کن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 22:36
ای خـوشا روزا که مـا معشوق را مهمـان کنیـم دیــده از روی نگـارینـش نگـارستــان کنیـم گــر ز داغ هــجـر او دردیـسـت در دلـهــای ما ز آفتـــاب روی او آن درد را درمـــان کنیــم چون به دست ما سپارد زلف مُشک افشان خویش پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم آن سـر زلفـش که بـازی می کند از بـاد عشـق میـل دارد تـا کـه مــا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 22:17
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم هـمـه بـر سر زبـاننـد و تــو در میـان جانی دل عـارفـان ربـودند و قــرار پـارســایـان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی مـزن ای عدو به تیـرم که بدین قـدر نمیرم خبـرش بـگو که جـانم بدهم بـه مــژدگـانی مـده ای رفیـق پندم که به کـار در نبـندم تو در میان ما ندانی که چه می رود نـهانی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 10:31
آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی دل و بی خودت کنم٬ در دل و جان نشانمت آمده ام که تا تـو را جلـوه دهم در این سرا هـمچو دعـای عـاشقان فـوق فلـک رسانمت صید منی شکار من٬ گر چه زدام جسته ای جــــانب دام بــاز رو ور نــروی بــرانــمت شیر بگفت مر مـرا: « نادره آهـویی٬ بـرو٬ در پـی من چه می دوی تیـز که بـر درانمت »...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 23:48
ای دوست شکر خوشتر، یا آنکه شکر سازد؟ ای دوست قمر خوشتر، یا آنکه قمر سازد؟ بگـــــ ذار شـکــ ر ها را ، بگــــ ذار قم ـــ ر ها را او چیز دگـــر دانــد ، او چــیز دگـــر ســازد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 15:01
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش ای غـم ٬ برِ ما آی کـه اکـسیـر غمانــیم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 01:23
آب زنید راه را هین که نگار می رسد...... مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 22:30
" از این سوی افق تا آن سوی افق، نور ماه تمام آسم و ن ر و پر کرده... اون اندازه ای که نور می تونه اتاقتو پر کنه بستگی به اندازه پنجره اتاقت داره."
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مردادماه سال 1385 12:42
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبوَد شاید در عقل نمی گنجد در وهم نمی آید کز تخم بنی آدم فرزندِ پری زاید چندان دلِ مشتاقان بربود لبِ لعلت کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید هر کس سرِ سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید حقا که مرا دنیا بی دوست نمی باید با تفرقه خاطر دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 15:18
چون رشک بری که این شکاری او راست چون رشک نمی بری که او شیر خداست کـی فخــر کنـد شیــر خـدایـی بـه شـکــار چــون خـــالـق جمـله شکـــاران اوراسـت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 19:38
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک گَـرَم تو دوسـتـی از دشمـنان نـدارم بـاک مـرا امـیـد وصـال تـو زنــده مـی دارد و گر نه هر دمم از هجرتـست بیـم هـلاک نفـس نفـس اگر از باد بشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک اگر تو زخم زنی بِه که دیگری مرهم و گـر تـو زهر دهـی بـه کـه دیـگری تریاک تو را چنان که تویی هر نظر کجا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 10:39
از شهـر تـو رفـتیـم و تو را سیر ندیدیم از شـاخ درخـت تـو چـنیـن خـام فـتیدیم در سـایهٌ سـرو تـو مَـها سیــر نخـفتیـم وز بــاغ تـو از بیــم نـگـهبــان نـچـریـــدیم گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گَنج چـون مـار به آخر به تَـکِ خـاک خـزیدیـم چون سایه گذشتیم بهر پاکی و نا پاک اکنون به تو محویم ٬ نه پاک و نه پلیدیم مـا را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1385 22:59
بایزید گفت: دنیا چه قدر آن دارد که کسی گذاشتن آن را کاری پندارد!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 10:55
عشق آن شعله ست کو چون بر فروخت هر چه جز معشوق باقی٬ جمله سوخت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 18:41
نی آب روان ز ماهیان سیر شود نی ماهی از آن آب روان سیر شود نی جان جهان ز عاشقان تنگ شود نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 18:06
هر که دلارام دیـد از دلش آرام رفـت.........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 23:54
شیر آهو می دراند٬ شیر ما بس نادر است نقش آهو را بگیرد٬ دردمد آهو کند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 19:30
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست٬ نیست ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست٬ نیست سالها شد تـا که بیـرون درت چون حلقـه ایم بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست٬ نیست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 18:11
هـــر روز بـامـداد طلـب کــار مـا تـویـی مــا خـوابنـاک و دولـت بیــدار مـا تــویی هـــر روز زان بـرآری مـا را ز کسب و کـار زیــرا دکـان و مکسـبه و کـار مـا تـویـی دکــان چـرا رویم؟! که کان و دکـان تویی بـازار چــرا رویم؟! که بـازار مـا تـویـی زان دلخوشیم و شاد که جانبخش ما تویی زان سرخوشیم و مست که دستار ما تویی ما...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 21:10
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش خـون ما بر غم حـرام و خون غم بر مـا حلال هر غمی کو گِرد ما گردید شد در خون خویش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 20:46
من طُرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس خیزیده ام زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان بـهـر رضــای یـوسفـان در چـاه آرامیـده ام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 13:28
مطرب خوش نوای من! عشق نواز همچنین نـغـنــغـه دگــر بـزن ٬ پـرده تــازه برگــزین مطرب روح من تویی٬ کشتی نوح من تـویی فتــح و فتــوح من تـویی٬ یـار قـدیـم و اولین ای ز تو شاد جان من٬ بی تو مباد جان من دل به تو داد جان من٬ با غم توست همنشین تلخ بود غم بشر٬ وین غم عشق چون شکر این غم عشق را دگر٬ بیش به چشم غم مبین چون غم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 18:37
تکراریه ولی لازمه! مهرورزان زمان های کهن هرگز از خویش نگفتند سخن که در آنجا که «تو»یی بر نیاید دگر آواز از «من»! ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد هر چه میلِ دلِ دوست بپذیریم به جان؛ هر چه جز میل دل او٬ بسپاریم به باد! آه! باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد: بیستون بود و تمنای دو دوست. آزمون بود و تماشای دو...
-
سر مشق
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 22:14
آقایون بپاین وقتی میدویین زمین نخورین... اگه زمین خوردین زود پاشین بدویین... (امیدوارم معنیشو خوب متوجه بشین و فقط خنده دار نباشه براتون... و واقعا سر مشق باشه..)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 18:23
ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم به جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم من اول روز دانستـم که با شیـرین در افتادم که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم