یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر درِ اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی مرغ کُه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روضه امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی ٬ راه دلم کم زندی راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
«مولانا»
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد٬ دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد ٬ گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهان را به دعا غرق٬ خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد٬ آتش گل از آن شد
شد یوسف و از مصر فرستاد قمیصی٬ روشنگر عالم
از دیده یعقوب چو انوار بر آمد ٬ نادیده عیان شد
حقا که هم او بود که اندر یدِ بیضاء می کرد شبانی
در چوب شد و در صفتِ مار بر آمد٬ زان سحر کنان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او٬ از بهرِ تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد٬ تسبیح کنان شد
فی الجمله هم او بود که می آمد و می رفت هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد ٬ دارای جهان شد
منسوخ چه باشد نه تناسخ که حقیقت٬ آن دلبر زیبا
شمشیر شد و از کف کرار بر آمد ٬ قتال جهان شد
حقا که هم او بود که می گفت انا الحق٬ در صورت بوالحق
منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد٬ نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته است و نگوید٬ منکر نشویدش
کافر بُود آن کس که به انکار در آمد٬ از دوزخیان شد
من تو را خواهم برد
به سرِ رودِ خروشانِ حیات
آبِ این رود به سر چشمه نمی گردد باز
پس بیا غفلت نکنیم از آغاز