سیر نمی شوم ز تو، نیست جز این گناه من سیر مشو ز زحمتم، ای دو جهان پناه من
سیر و ملول شد ز من خُنب و سقا و مشک تو تشنه تر است هر زمان ماهی آب خواه من
در شکنید کوزه را، پاره کنید مشک را جانب بحر می روم ، پاک کنید راهِ من
جانب بحر رو کزو موج صفا همی رسد غرقه نگر ز موجِ او خانه و خانقاهِ من
آبِ حیات موج زد، دوش ز صحنِ خانه ام یوسف من فتاد دی، همچو قمر به چاهِ من
سیل رسید ناگهان، جمله ببرد خرمنم دود بر آمد از دلم، دانه بسوخت و کاهِ من
خرمنِ من اگر بسوخت، غم نخورم، چه غم خورم؟ صد چو مرا بس است و بس، خرمنِ نور ماه من
در دل من در آمد او، بود خیالش آتشین آتش رفت بر سرم، سوخته شد کلاه من
گفت که:" از سماعها حُرمت و جاه کم شود" جاه ترا، که عشقِ او بختِ من است و جاه من
از پی هر غزل دلم، توبه کند ز گفت و گو راه زند دلِ مرا داعیه اله من