تیچ نات هان (Thich Nhat Hanh) راهب بودایی و فیلسوف ویتنامی می گوید:
شما کاملا باید در زمان حال حضور داشته باشید تا بتوانید از چای لذت ببرید. تنها در هوشیاری نسبت به زمان حال است که دستان شما می تواند گرمی لذت بخش چای را حس کنند... تنها در حال است که می توانید عطر چای را ببویید٬ طعمش را بچشید و از لطافتش لذت ببرید... وقتی عمیقا در فکر گذشته هستید و یا نگران آینده٬ از تجربه لذت بردن از یک فنجان چای هیچ چیز دستگیرتان نمی شود... چشمتان را به فنجان می دوزید و چای تلف می شود.
زندگی همین طور است... اگر کاملا در حال حضور نداشته باشید٬ پراکنده می شوید و زندگی می گذرد... این گونه است که احساس٬ عطر٬ ظرافت و زیبایی زندگی را از دست می دهید٬ انگار که زندگی دارد به سرعت در پشت سر شما جریان می یابد...
گذشته تمام شده است... از آن بیاموزید و بگذارید برود. آینده هم هنوز فرا نرسیده است... برای آن برنامه ریزی کنید اما بیهوده نگران آن نباشید٬ نگرانی بی فایده است.
وقتی دست از فرو رفتن در گذشته و آنچه رخ داده است برداشتید و نگرانی درباره آنچه ممکن است هرگز اتفاق نیفتد را نیز کنار گذاشتید٬ آن موقع در لحظه حال خواهید بود آن موقع است که تجربه لذت از زندگی را آغاز خواهید کرد.....
پائولو کوئیلو « در ساحل رودخانه پیدرا... »
برائت من النارفیق...
من٬ شخص شخیص مسعود٬ ملقب به امیر مسعود٬ باید از همین جا اعلام کنم که هیچ کس.... نه توجه نکردی چی شد... بلکه هیچ کس.... نخیر هیچ کس.... تا به حال پا به عرصه وجود نذاشته...
باید خدمتتون بگم که یک عده رفیق نما دور آدم جمع شدن... همشون چشم به مال و اموال این دنیا بستن.... دوستیاشون که صد رحمت به خاله خرسه... اینا تا پول داری رفیقتم اند... اینا هیچ کدوم هیچی از زنوگیشون نمیدونن.... من میخوام از اینجا اعلام کنم که آقایون خانوما تا به کی؟؟؟؟؟ شما ها اصلا چرایین؟؟؟ نظرتون از اینکه وجود دارین چیه؟؟؟؟ میدونم که چه ربطی داره ولی خوب اینو هم نباید از نظر دور داشت که چه ربطی داره....
شما اومدین به خاطر مسایل دنیوی٬ محیط زیبا٬ آرام٬ شاعرانه-عاشقانه٬ پر انرژی و دلباز این وبلاگ رو با مادیات... با یک سری حرفهای پوچ و واحی.... خدشه دار کردید...
اصلا شما چی میگین؟؟؟؟ شما ها که به عنوان مثلا دوست٬ حتی نمی دونین که من موقع تولد پنج کیلو و نیم نبودمو پنج کیلو و هشتصد و خورده ای بودم.... شما که حتی نمیدونین من خاله نداشته بیدم... شما که حتی نمیدونین من چند تا بچه دارم... به شما هم میشه گفت دوست؟؟؟؟؟
ای امینِ تیرتپر... میپری؟؟؟؟ تَپّر؟؟؟؟؟؟ تو تا کی میتپر تر تری؟؟؟؟؟؟؟
ای گلناز... تو هم تکلیفتو مشخص کن که از مطرودینی یا مقربین...
ای ساناز٬ تو مثلا کانادا بودی؟؟؟؟ تو مثلا U of T قبول شدی؟؟؟؟؟
ای مصطفی! تو واسه من عینک آفتابی میپری؟؟؟؟؟؟
ای علی! که و ما ادرئک ما العَلی!! تو اصلا مگه تو عمرت شام نخوردی؟؟؟؟ ادای ندید بدیدا رو در میاری... با یه باد تو هم جو زده میشی؟؟؟؟؟؟
ای ملیکا! تو با امین میپری؟؟؟؟
ای نوشین! تو اصلا چه میخی ای هستی؟؟ وسط این هیر و ویر گیر دادی که اینجا میخیه!!!!
ای مهران! تو مثلا آدم شدی؟؟؟ سالی یه بار میای اینجا و الکی جو درست میکنی؟؟؟؟؟
ای کورش! تو که مهربون بودی و هیچ وقت جز یک لبخنو جواب ندادی...
ای Imen! که خودتو تو این کُری بی مقصد قاطی نکردی و در حاشیه امنیت بودی...
ای Lollipop! (اینم همان جوری بود)
ای سروش! که در این روزها کم پیدا شدی...
ای بهاره هم نمی نویسم چون درس داره...
ای دیگران!!!
آهای مردم... ای انسانها... فکر کردین که ما این چند روز بنایی نقاشی داریم و من کم آپدیت میکنم... کم آنلاین میشم... میتونین سو استفاده کنین؟؟؟؟؟
شانس آوردین من تایپ فارسیم هنورم کنده و گرنه....
الان دیگه خوابم میاد... اگه سوالی داشتین بگین.