در بعد از ظهر خسته کننده ای٬ هشت بادکنک کخ کسی آنها را نمی خرید٬ با نخهاشون تصمیم به پرواز گرفتند. پروازی آزاد به هر جا که دلشان می خواست! یکی بالا رفت که خورشید را لمس کند - پاپ! یکی فکر کرد سری به بزرگراهها بزند - پاپ! یکی خواست روی کاکتوسها چرتی بزند - پاپ! یکی ایستاد که با بچه بی حواسی بازی کند - پاپ! یکی خواست تخمهْ داغ بشکند - پاپ! یکی عاشق یک جوجه تیغی شد - پاپ! یکی دندانهای کروکدیل را معاینه کرد - پاپ! یکی هم آنقدر معطل کرد که بادش در رفت - وششش! هشت بادکنک که کسی نمی خرید٬ آزاد بودند پرواز کنند و در هوا معلق باشند. آزاد بودند هر موقع خواستند بترکند! «شل سیلور اشتاین»
امیر مسعود
یکشنبه 4 خردادماه سال 1382 ساعت 11:38 ب.ظ
شاید اونا هم اغفال شده بیدن مثل من
شرطنجی ... سیاه ....
اه اه اقای مرجیه من که شاهستی گولشون زندن
سلام
خوبی
وبلاگ خیی خیلی خوبی داری
امیدوارم موفق باشی
اگر موافقی بهم لینک بدیم من هم میدم
بای
سلام
قشنگ بود
jaaleb bood , kheili :D