ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیر ها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم٬ زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم ٬ زین سوی تو چندان خطا
زین سوی تو چندین حسد ٬ چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه ؟ تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی الله گویان می شوی
آن دم تو را او می کشد تا وا رهاند مر ترا
از جرم ترسان می شوی٬ وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا؟
گر چشم تو بر بست او چون مهره ای در دست او
گاهت بفلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان به ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا:
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا....
« مولانا »
امیر مسعود
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1382 ساعت 11:14 ب.ظ
قشنگ بيد:)
خوب راستش........ کامل نخوندم....... ولی احتمالا برای خیلیا........ جذابه....
نظر ... نظر ...
یاد ماه رمضون دو سال پیش مبارک :)
اون اول قرار بود "بخیر" باشه ! بعد "مبارک" شد !
بین خودمون بمونه ;)
کی بود گفت مصطفی؟!!