آورده اند که در زمان داریوش اول شخصی بود گراز نام ملقب به تلپ خان. او همی تلپ شدندی اینور اونور از بهر گذران زندگی.... روزی از قضا او را مردی رسید کفشدوزک نام که او را به صرف غذایی مهمان کردیدندی... تلپ خان از آنجایی که بسیار این اخلاق کفشدوزک خان را پسندید٬ او را همراه گشت تا تلپی شود کفشدوزک را.... کفشدوزک خان از آنجایی که وصف تلپ شدن های تلپ خان را همی بسیار شنیدندیده بود٬ کاملا به اخلاق او آشنایی پیدا کرده بودیدندی.... تلپ خان با قدرت زید تلپ شده بود او را.... کفشدوزک خان که از نظر موفقیتهای کسب کرده خود شهره خاص و عام بود٬ تلپ خان ناگزیر از تلپ شدن خود دانست او را .... کفشدوزک خان از آنجا که بسیار انسانی شریف و مهربان بود و دید که تلپ خان بسیار مُصر بر عقیده اش می باشد (حتی در مواردی از آنور دنیا حاضر استیده که به اینور دنیا تراول کند) تصمیم خود را گرفتید..... او به همراه تلپ خان نزد داریوش کبیر رسیده و او را تلپ شدندی....
بازم هنوز هيشکی هيچی ننوشته اينجا همه چی ميخيه
منم ميخی مينوسم ... تا بعدا درس بشه ... سو اگه علط دارم ماله اينه که نمی بينم چی می نويسم ....
اما امير مسعود تو واقعا برای يه وعده شام حاضری به دوستات اينحوری بی اخترامی کنی ؟
تلپ‌؟ چيه ... مگه ....کسی محتاج یه وعده شامه ... امیرمسعود شام بده ... خوش مزه ست ... خوبیش به اینه ...
من هيچی نميگم تا افکار عمومی قضاوت کنه
:)
کوروش حان٬ مرسی که لبخند میزنی:)
بابا تلپ!! :)))
سلام اَقا خوبی
ببینم راستی راستی روت میشه انقدر طولش بدی بابا یه شام دیگه اگه فکر کنی ما بی خیال میشیم کاملا دراشتباهی...
قربانت ملیکا
هر چقد خوندم ، نگرفتم ! دوباره .... !
.
.
.
آورده اند که ...
.
.
.
آورده اند که در زمان ...
.
.
.
همین !
آخه این مطلب به درد تلپ جماعت میخورد...
سلام
از ۷ تا بگزریم
این یکی کی بود؟
کجا بود؟
تنهائی حوصله اش سر نمیرفت؟
خوب دیگه... نکته اش تو اینه... اینجا به هیچ کس بد نمیگذره... به همه خوش میگذره... میگی نه امتحان کن.
گویند کفش دوزکی بود مسعود نام که در بخل شهره خاص وعام بود که راضی نشدندی که یاران وبلاگیان شهر را طعام دادندی پیتزا نام .
و در فوائد گدایی آن بودندی که پول ها را انبار کردندی و کلاس گذاشتندیدندی .
اما ابوالمعالی مصطفی بن مجتبی ابن هدایت روزی او را خفت کردندی که ای بوریا پوش چغندر خور خجالت در وکن!
اندر عوالم ما حصولاتی است گرچه ناچیز اما کافی مگر چه سوداییست که با امین الرعیا چنین برخوردی نمودندی بس است وقت آن شده که وبلاگیان آین شهر پرده ها را کنار زنند و پیتزا گیرند از تو با تیر خفن!
و اگر پیتزا میسر نبودی پس چه بهتر که کباب دادندی این قافله راچرا که افتادندیدندی به چنین مکافات و مگر چنین نباشد ولایت امیر دیگر مسعود و منصور نمانیدندی و بنیان آن مغرور گشتیدندی و نامت را امیر مغرور نهادندی چنین طریق.
امیر سلامت باد
مصطفی ابن المجتبی ابن هدایت زرستان
بیست و چهارم ربیع الثانی
سنه الف و اربعه والثانیه واربع
الفوتینا.
و بار دوم پیامی چنین به امیر رسید که درخور تامل بود:
گویند کفش دوزکی بود مسعود نام که در بخل شهره خاص وعام بود که راضی نشدندی که یاران وبلاگیان شهر را طعام دادندی پیتزا نام .
و در فوائد گدایی آن بودندی که پول ها را انبار کردندی و کلاس گذاشتندیدندی .
اما ابوالمعالی مصطفی بن مجتبی ابن هدایت روزی او را خفت کردندی که ای بوریا پوش چغندر خور خجالت در وکن!
اندر عوالم ما حصولاتی است گرچه ناچیز اما کافی مگر چه سوداییست که با امین الرعیا چنین برخوردی نمودندی بس است وقت آن شده که وبلاگیان آین شهر پرده ها را کنار زنند و پیتزا گیرند از تو با تیر خفن!
و اگر پیتزا میسر نبودی پس چه بهتر که کباب دادندی این قافله راچرا که افتادندیدندی به چنین مکافات و مگر چنین نباشد ولایت امیر دیگر مسعود و منصور نمانیدندی و بنیان آن مغرور گشتیدندی و نامت را امیر مغرور نهادندی چنین طریق.
امیر سلامت باد
مصطفی ابن المجتبی ابن هدایت زرستان
بیست و چهارم ربیع الثانی
سنه الف و اربعه والثانیه واربع
مسعود (که خداوند قدرتش را الفوتینا کند) چنین نامه ای را ملعبه ای بیش نانگاشت ام اما مسعود را چند روزی چنین ماند واگر دوستان او را در ملا عام دیدندی فلک کردندی همی سخت
۱۰۰۰ آفرین بر تو باد ای مصطفی
که مسعود را آخر کنی بر ملا!!!
خلاصه ی کلام اینکه ... مسعود می خواد شام رو بده.... حالا میمونه امین که قراره همون روز بهمون ناهار بده......... ( حمایت ... حمایت )
خوش به حالت که همیشه خوشحالی!
اينطور که مشخصه مصطفی ترکونده ... اما من که نمی تونم ببينم چون همش ميخيه ....:))