تو را سری ست که با ما فرو نمی آید
مـرا دلــی که صـبــوری از او نمی آید

کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
کـه آب دیـده بـه رویــش فـرو نمی آید

جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
کـه مهـربانی از آن طـبع و خــو نمی آید

چه عـاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی آید....
نظرات 4 + ارسال نظر
چشم تو چشم پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:38 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

فهمیدم چرا دیر اومدی اون روز !!D:

گلناز پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:12 ب.ظ http://neveshtehayeman.blogspot.com

:) سلام
چه شعر زیبایی:)

سعید شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:18 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام...

آخه واسه شعر به این توپی چه نظری میشه داد جز اینکه تحسینش کنی!؟

موفق باشی...

ندا یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:37 ق.ظ

معرکه بود مسعود جونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد