تو را سری ست که با ما فرو نمی آید
مـرا دلــی که صـبــوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
کـه آب دیـده بـه رویــش فـرو نمی آید
جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
کـه مهـربانی از آن طـبع و خــو نمی آید
چه عـاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی آید....
فهمیدم چرا دیر اومدی اون روز !!D:
:) سلام
چه شعر زیبایی:)
سلام...
آخه واسه شعر به این توپی چه نظری میشه داد جز اینکه تحسینش کنی!؟
موفق باشی...
معرکه بود مسعود جونی